رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

بابای پوشک

مدتی بود که میخواستم از پوشک بگیرمت ولی گفتم نکنه اذیت بشی  صبر کردم تا بلاخره خودت دیگه نخواستی و هر وقت برات پوشک میبستم کلافه میشدی و بازش میکردی منم گفتم الانبهترین وقت برای از پوشک گرفتنه چون در خونه هستیم واصلا بیرون نمیریم به خاطر مریضی کرونا خیلی وقت مناسبی الان تقریبا یک هفته است که پوشک نمیبندی و خداروشکر خیلی خوب همکاری کردی و هر وقت جیش داشته باشی میگی قربونت برم 😘😘😘  
6 فروردين 1399

۲۹ ماهگی رهام جانم

  پسرم مدتی که سری به وبلاگت نزدم اصلا فرصت نشده خیلی کارا و حرفهای جدیدی یاد گرفتی و ما روز به روز که میگذره بیشتر عاشق تو وکارهات میشیم متاسفانه مدتی که توی کشورمون یه مریضی اومده به اسم کورنا به خاطر همین ما تقریبا دوهفته ای هست که از خونه بیرون نرفتیم فقط بابایی مجبور به سر کار بره و برای ما هرچی لازم تهیه کنه خدا روشکر شما این مدت همکاری کردی و بهانه بیرون رفتن نگرفتی سرگرمی این روزهات پسرم شده ماشین بازی و لباس بازی دور تادور خونه رو با ماشینات بازی میکنی با انواع ماشین ها و بعد کلی لباس میریزی بیرون و کلاهو عینک و دمپایی میپوشی و کلیدت بر میداری و سوار ماشین شارژیت میشی قربونت برم    انقدر این روزها دستاتو شستم می...
17 اسفند 1398

دایره لغات رهام در ۲۶ ماهگی

مامان جون یا مامان جان جدیدا به من میگه بابا جون و بابا جان هم به باباش میگه هردفعه مارو یه چیزی صدا میکنه بابابی مامامی بابی مامی 😂😂😂😂 برام کگج .بهرام کرج  مرضی همدا.مرضی همدان  بابا مزابا .بابا مغازه  ماچین پارکینگ .ماشین پارکینگ دادی .شادی  مرگم .مریم  لوگولی .گلابی  ناگاگی .نارنگی  پقابا .پرتقال  پوگک‌.پوشک  مومو .لیمو  جوراب.جوراب  دلوار.شلوار  نگال.چنگال موشک  جیپ پلو  پاشو پوین .پروین  عمو مهدی  برگام .فرهام  ندلی .صندلی  منیر .پنیر دزا.غذا  کاکاکو.کاکائو میز&...
12 آذر 1398

سرگرمی من و رهام

این عکس برا دوهفته پیش اخرین روزی که به پارک بردمت اخه کارمن و رهامم این بود هر روز بریم پارک تابستون بعد ازظهر میرفتیم وقتی هوا سرد شد صبحها میرفتیم وقتی اسباب کشی کردیم دیگه پارک تموم شد و نرفتیم خونه جدید که اومدیم خیلی بهونه پارک و میگیری ولی چی کنم هم هوا سرده و هم ‌الان تازه خوب شدی سرما خورده بودی ولی نمیدونم چرا سرفه ات تموم نمیشه ومن مجبورم تو خونه یجوری سرگرمت کنم یکم سخته ولی چی کنم همه میگن رهام ددای شده باید ترکش بدی    ...
6 آذر 1398

دوسالگی

رهام عزیزم ۱۱ مهر دوساله شدی تولدت مبارک پسر گلم واقعا خیلی زود گذشت انگار همین دیروز بود در انتظار به دنیا اومدنت بودم حالا در کنارمی و شدی تمام وجودم پسر گلم امسال به خاطر جابجایی خونمون نتونستم برات تولد بگیرم و گفتم ببرمت اتلیه عکس دوسالگیتو بگیرم ولی دقیقا روز تولدت افتادی وسرت خورد به قفل در و ابروت پاره شد و و دکتر رفتیم ابرو تو بخیه کردیم خیلی سخت بود چقدر روز بدی شد روز تولدت الهی مامانی برات بمیره ولی همه خانواده زحمت کشیدن و برات کادو تولد گرفتن  لغات خیلی بیشتری میگی تقریلا همه چی تکرار میکنی جدیدا به من میگی مامی به بابا هم میگی بابی از جلو خونه مرضی جون که رد میشیم که داد میزنی مرضی مرضی و برام برام دایی بهرام صدا میکنی...
18 مهر 1398

از شیر گرفتن رهام

وبلاخره تموم شد 🙂 چهارشنبه هفته پیش بود با خودم گفتم دیگه وقتشه تا هوا خیلی سرد نشده از شیر بگیرمش تا بتونم پارک ببرمش سرگرمش کنم پاشدم یکم ابلیمو به ممه زدم رهام اومد خورد خندش گرفت فک کرد بازی گفت مامان ممه اب یعنی بشورش رفتم و بازم زدم دید نه نمیشه خودش رفت اب از اب سرد کن اورد زد من دوباره اب لیمو زدم دید نمیشه دستمال اورد پاک کرد نشد رفت مسواک اورد زد نشد دیگه کم کم نا امید شد دیگه خورد و گفت ترشه دیگه بیخیالش شد عصرش هم خیلی خوابش میومد ولی چون همیشه با شیر خوابیده بود خوابش نبرد و من اونروز و کلا تو پارک سرگرمش کردم تا شب شب موقع خواب تو ماشین خوابوندمش ولی نصف شب بیدار شد فقط ممه میخواست و هیچی هم قبول نمیکرد سرش و گذاشته بود رو س...
4 مهر 1398