رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

هفته ای که گذشت

هفته پیش برای اولین بار شمال بردیمت و شما دریا رو دیدی چقدر برات جالب بود اولش تا دریا رو دیدی رفتی سمتش تا اب دریا سمتت می اومد فرار میکردی 😄😄دیگه در طول سفر دائم میگفتی مامان دریا ماهم چند باری بردیمت دریا و حسابی بازی کردی شن بازی و اب بازی  خیلی بهت خوش گذشت ماهم از مازندران شروع کردیم و کل مازندران و که گشتیم بعد به گیلان رفتیم حسابی کل شمال و گشتیم   در طول سفر اذیتمون نکردی ولی هر شهری میرفتیم باید پارک هم میرفتیم و از پارکم که دل نمیکندی    ...
26 شهريور 1398

۲۳ ماهگی رهام عزیزم

رهام جانم یک ماهه دیگه ۲ ساله میشی قربونت برم تمام فکر و ذکر این روزهای من از شیر گرفتنته نمیدونم چی کنم اخه خیلی وابسته ای وواقعا بهت ارامش میده ولی از یه طرف بعضی وقتها من واقعا خسته میشم بابابایی تصمیم گرفتیم هفته دیگه از شیر بگیریمت خدا کنه گل قشنگم اذیت نشی زندگی مامان چی باید کرد بلاخره باید این دوره هم بگذره ولی بدون برا مامانی هم سخته الان که دارم  تایپ میکنن بغل مامان هستی داری شیر میخوری وخوابت برده دوساله که بغل مامان بودی و حسابی شیر خوردی ولی دیگه باید تموم شه کاش میشد هر وقت دوستداشتی شیره وجودم رو در اختیارت میزاشتم 😔😔😔 موهاتم که حسابی بلند شده چی کنم بهت خیلی میاد و دلمم نمیاد کوتاهش کنم ولی جلو موهات میاد تو چشمات که...
14 شهريور 1398

۲۲ ماهگی رهام جانم

۱۱ مرداد رهامم ۲۲ ماهه شد  عزیز دلم روز به روز که میگذرد واقعا اقا تر میشی و دوست داشتنی تر عاشقتم زندگیم  رهامم الان دیگه تموم جاهایی که رفتیم بلدی راه پارک هارو بلدی خونه بابا حسن از کجا داد میزنی مامان حسن حسن خونه عزیز جون وبلدی زود میگی عزیز خونه دایی بهرام بلدی رد که میشیم میگی به به نونوایی که ازش نون میخریم تا میبینی میگی نون نون  میگم رهام ماهی شو لباتو شکل ماهی میکنی میگم رهام موش شو موش میشی  تا چند وقت پیش از حموم بدت میومد تا اسمش میومد میگفتی نه نه ولی الان همش میگی مامان حموم چی شد یک دفعه علاقه مند شدی نمیدونم  کلمات زیادتری میگی انور :انگور  حادااقا: هندونه😄 ...
14 مرداد 1398

یک روز خوب

امروز با همه روزا خیلی فرق داشتی از خواب که بیدار شدی باروی خندان اومدی گفتی مامان اب بعد مامان نون و به به و بعد برات املت درست کردم اخه بیشتر روزا بهانه میگرفتی و صبحانه رو کمی دیر میخوردی وخیلی خوب برا خودت بازی کردی و اصلا اذیتم نکردی و بعد ازم سیب خواستی و نهارتو خوردی و بعد خوابیدی عصری هم با هم رفتیم بیرون تو ماشین نشستی و اصلا نخواستی بیای بغل من منم برات نانای گذاشتم و کلی بهت خوش گذشت و بعد هم رفتیم برات یک لباس خوشگل خریدم و بعد هم خوراکی و بعد هم پارک و اومدیم خونه امروز اصلا بهانه نگرفتی و پسر خوبی بودی و بعد هم علی اومد خونمون کلی هم با علی بازی کردی همیشه همین طوری باش قربونت برم 😘😘   ...
6 مرداد 1398

عکس

  اینجا دفعه اولی که رهام جانم سوار چرخ و فلک شدی وای که چقدر بهت خوش گذشت انگار همین دیروز بودکه منم سوار میشدم و چه لذتی داشت عاشقتم پسر گلم 😘😘 ...
24 تير 1398

دد........

صبح ها که رهام از خواب پا میشه : مامان مامان ممه ممه رو که میخوره در یعنی پاشو از اتاق بریم بیرون وقتی میایم مانتو منو میاره مامان دد میگم اخه رهام جان الان وقت دد نیست اسرار که بریم دد یکم سرگرمش میکنم میگه نانای براش نانای میزارم یکم دست میزنه و میرقصه  بعد میاد میگه الیل بده یعنی شلیل میدم  بعد در یخچال باز میکنه حاداقا بده یعنی هندوانه بعد اینارو که خورد مامان نو یعنی نون بده بعد اگه نریم دد شروع میکنه علی علی پسر همسایمون میگه میاد بالا باهش بازی میکنه بعد میگه علی گوپ یعنی توپ بعد علی تاب یعنی بریم تاب بازی یکم از بازیشون که میگذره مامان ابه بده اب میدم مامان عمو امی یعنی برام اهنگای عمو امید بزار عکس عمو نشونش میدم ...
16 تير 1398

۲۱ ماهگی رهام جان 😘😘

رهام جانم ۱۱ تیر ۲۱ ماهه شدی عزیز دلم کار این روزهای من وتو فقط شده بازی صبح ها که بیدار میشی علی و سام همسایه هامونن میان پیشت حسابی تا ساعت ۱:۳۰بازی میکنی و بعد از ظهر ها هم میبرمت پارک و حسابی خوش میگذرونی تا از خواب پا میشی مامان دد لغات بیشتری میگی تا حدودی هر کلمه ای میشنوی تکرار میکنی اعضای بدنت و میشناسی و نشون میدی ماهم برات کلی ذوق میکنیم توی پارک کلی دوست پیدا کردی همشون دوست دارن باهت بازی کنن نازنین و گلسا و سیاوش و کیان و...وخیلی های دیگه خوشحالم که تمام وقتم مال تو تا بهت حسابی خوش بگذره تو پارک باید همش بدوم دنبالت وقتی میایم خونه دیگه حسابی خسته خسته هستیم تو ای...
12 تير 1398