یک روز خوب با رهام
وقتی آقا رهام ساعت یک ونیم شب هوس کتاب خوندن میکنه جمعه با بابا شروین بردیمت شهربازی وای که چقدر اینجا رو دوست داری همینطور برا خودت میدویدی و ما هم دنبالت میومدیم خیلی بهت خوش گذشت کلی بازی کردی و هر اسباب بازی هم که میدیدی دوست داشتی میگفتی از اینا م م م قربونت برم وقتی از شهربازی اومدیم بیرون آنقدر خسته بودی سریع خوابت بردو ماهم تصمیم گرفتیم بریم خرید شما رو گذاشتیم تو کالسکه و رفتیم خیلی دلمون برات تنگ شده از این که خوابی ولی خیلی هم مزه داد 😉چون اگه بیدار باشی یک کوچولو اذیت میکنی و نمیزاری خرید کنیم بابایی گفت بیا تا رهام خوابه شاممون رو بیرون بخوریم بریم ...