18 ماهگی رهام
رهام جان در 11 فروردین 18 ماهه شدی عزیز دل مامان آنقدر دوست داشتنی تر شدی که من نمیدونم چی بگم دنیایمن و بابا شروین تموم زندگیمون شدی حرفامون رو بهتر میفهمی و کلمات بیشتری میگی و عاشق دد روزی چند بار میگی بابا دد بابا دد با دیگران ارتباط بهتری دیگه برقرار میکنی مخصوصا کسایی که میخوان برن دد وقتی بچه میبینی آنقدر ذوق میکنی و دوست داری بری و باهشون بازی کنی 😚
بابا :بابا
ماما:مامان
حتن یا حسن :بابا حسن
عمه :عمه
او او :عمو امید
اب:آب
بر:برف
داقو :چاقو
پوف: وقتی پی پی میکنه
اایی:هر چی که بخواد
به به : غذا
اپو:هاپو
به :دایی بهرام
پر :خاله پری دوست مامانی
میگم رهام بوس بده سرتو میاری جلو که بوست کنم میگم رهام توپ بیار میری از تو اتاقت برام توپ میاری قربونت برم
الان که دارم خاطرات رو مینویسم کمر درد خیلی شدید دارم الان دکتر اومدخونه برام آمپول زد دلیلش هم اینه خیلی بغل میگیرمت پسرم واقعا نمیتونم دیگه واقعا برام سخته امروز صبح اسرار داشتی که بغل بگیرمت وقتی خواستم بغل بگیرمت کمر درد خیلی شدید گرفتم و از صبح تا حالا از جام نتونستم تکون بخورم