رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

یلدات مبارک گل من

گل من اولین باری بود که در بلندترین شب سال پیش ما بودی امشب میتوانستم یک دقیقه بیشتر دستهای گرما بگیرم امشب میتوانستم یک دقیقه بیشتر به چشمهای مهربانت خیره شوم ممنون گل من که پیش ما بودی .امسال تو هندونه خوشمزه ما بودی کلی با تو امسال به ما خوش گذشت قربون هندونه قشنگ خودم برم  ...
9 دی 1396

یک عمل کوچولو

عزیزم در تاریخ 22اذر ماه ساعت 5بود برديمت ختنه ات کنیم که چقدر برامون سخت بود ولی باید ميبرديمت الهی عزیزم وقتی گریه کردی من و بابا چقدر  ناراحت شدیم ا ون روز حسابی 2ساعت گریه کردی و بعد ساکت شدی و پسر خوبی بودی  ...
9 دی 1396

رهام در اتلیه

این عکسو با بابایی برديمت آتلیه خیلی پسر خوبی بودی آروم تا خانم عکاس ازت عکس گرفت برای خودت بازی میکردی و ژست های خوشگل می گرفتی ای جونم  ...
8 دی 1396

مهمونی رهام

پسرم 64روزه که از حضورت در کنار ما ميگذرد و ما تصمیم گرفتیم مهمونی برات بگیریم در تاریخ 15ابان ماه عزیز دلم کلا توی سالن خواب بودی و مامانی و اصلا اذیت نکردی و منم به خوبی به مهمونام رسیدم چقدر پسر خوبی هستی شما  اینم کارت دعوتت   ...
8 دی 1396

چهلمین روز تولد پسرم

21ابان ماه چهلمین روزی است که رهام عزیزم پیش ماست و رفتیم خونه مامان زهره و حموم چهل روزگي بردیمش عزیزم چقدر توی حموم ساکت و آروم بودی و چقدر لذت می بردی از آب بازی   ...
7 دی 1396

یک ماهگی رهام جون

 11ابان یک ماهگی رهام :پسرم تو در خوابی ومن مقابل چشمان کوچک نبسته تو نشسته ام و همانند عاشقی دیوانه وار به کوچکترین عشق زندگی ام می نگرم چه زود گذشت پسرم...اکنون یک ماه از حضورت در کانون دو نفره خانواده مان میگذرد یک ماه است که طعم شیرین در آغوش کشیدن تو را چشیده ام و یک ماه است که معنی مادر شدن را فهمیده ام امروز آرزوهایم به آرزوهای تو گره خورده  رهام من یک ماهگی ات مبارک مادر  ...
7 دی 1396

هفتمین روز تولد رهام

دوشنبه 17مهرماه هفتمین روزی که عزیز دلم به دنیا اومده و همگی دور هم جمع شدیم برای نامگذاری پسرم که حاج آقا زحمت کشیدن و اسم رهام رو تو گوش پسرم گفتن   ​​​​ ...
7 دی 1396

تولد رهام عزیزم

پسرم 11مهر ماه96بود که به دنیا اومدی و با اومدنت دنیای من و بابا تو خیلی قشنگ کردی هیچ وقت لحظه ای که متولد شدی را فراموش نمیکنم قشنگ ترین لحظه ی زندگیم بود تا اومدی به دنیا بغلت گرفتم چه حس خوبی بود بعد ماماي همراه مامانی زنگ زد و خبر متولد شدن تو به بابایی گفت و کلی خوشحال شد بعد بردند به بابایی نشونت دادن این عکسو اون موقع بابایی ازت گرفت  ...
6 دی 1396