رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

پتو بازی

رهام جونم عاشق پتو بازی هستی جوری که قشگ نیم ساعت سرگرم پتو هستی وخسته نمیشی پتو میکشی روصورتت بعد میزنی کنار و میخندی قربون خنده هات برم مامانی وقتی هم  برمیگردی رو شکمت بعد گیر میکنی گریه میکنی تا مامانی بیاد نجاتت بده البته بیشتر تلاش میکنی خودتو به جلو بکشی ولی وقتی نمیشه ناراحت میشی ..... از صدای خوشگلت بگم که چه جیغ های قشنگی میزنی کلی مارو شاد میکنی از خنده هات و گریه های نازت عزیز دلم کلمات شیرینت مثل اووو یا اقی و اقو و هو ای جانم اینم از کارهای شیرینیت که ما رو سرگرم کردی  ...
26 اسفند 1396

اولین غذا

امروز ۵ ماهگیت تموم شد و من تصمیم گرفتم بهت کمی فرنی بدم از اونجایی که بابا حسن دوست داشت اولین غذاتو اونجا بخوری رفتیم خونشون و برات اونجا فرنی خوشمزه ای درست کردیم و شما خیلی دوست داشتی ولی بهت خیلی کم دادیم چون دفعه اول بود ترسیدم بیشتر بخوری ولی بازم میخواستی قربون اون خوردن خوشمزت برم  ...
12 اسفند 1396

پنج ماهگیت مبارک

پسرم یک ماه دیگر از با هم بودنمان گذشت خداروشکر که دارمت عزیزم دوست داشتنی تر و دلچسب ترشدی شیطنت های جدیدی یاد گرفتی البته یکم سخت تر میخوابی دوست داری تو بغلم راه بریم تا بخوابی ولی من واقعا خسته میشم امروز ۵ ماهگیتو خونه بابا حسن و مامان زهره جشن گرفتیم    ...
12 اسفند 1396

وقتی رهام به روی شکمش برمیگرده

گل پسر ما الان چند روزی که تلاش میکنه که برگرده رو شکمش و خداروشکر که تلاشش بی نتیجه نموند و پسرم موفق شد پسر گلم وقتی برای یاد گرفتن هر حرکت جدیدی انقدر تلاش میکنی خیلی لذت میبرم افرین عزیز دلم  ...
2 اسفند 1396

4ماهگی رهام عزیزم

4ماهگيت مبارک پسر دلبند من  پسرقشنگم خیلی خوبه که تو را داریم  خیلی عزیزی برامون من و بابایی روزی چند بار خدا رو شکر میکنیم به خاطر حضورت عزیزم داشتن تو مانند داشتن تمام دنیاس    ...
14 بهمن 1396

واکسن چهار ماهگی

امروز صبح با نگرانی از خواب بیدار شدم و بعد آماده شدیم بريم درمانگاه که واکسن شما و بزنیم ولی نمیدونم یکم ناراحت بودی فکر کنم فهمیده بودی داریم ميريم واکسن بزنیم وای عزیزم وقتی  آقای دکتر واکسنتو زد خیلی کم گریه کردی و بعد ساکت شدی همکار آقای دکتر با شما بازی میکرد شما می خندیدی میگفت مگه شما واکسن نزدی چرا می خندی وقتی اومدیم  خونه کلا خوابیدی به خاطر قطره آستامینوفن امروز و کم بازی کردی عزيزم  ...
12 بهمن 1396

خرید بابایی

امروز بابایی اومد خونه برات کلی کتاب و پازل خریده خیلی قشنگن به امید روزی که خودت کتابها رو بخونی پسر گلم  ...
9 بهمن 1396