رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

اولین تجربه

1398/2/6 17:19
نویسنده : مامان رهام
381 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نهار یک مهمونی دعوت بودم خیلی دوست داشتم ببرمت ولی از اونجایی  که یکم شیطون هستی گفتم چی کنم بهتره بمونیخونه پیش بابا شروین و هممهمونی به من خوش بگذره و هم شما اذیت نشی آخه اولین بار بود که مهمونی بدون شما رفتم ولی تجربه خوبی بود ساعت 1 رفتم و ساعت 2.30 بابایی زنگ زد گفت رهام میگه مامان گوشی داد بهت بهم میگفتی مامان جانم منم ساعت 3 برگشتم دیگه این دقایق آخر بیتابی میکردی فقط منو صدا میزدی از در که اومدم تو سریع پریدی بغلمو شال و گرفته بودی و ولش نمیکردی عزیز دلم دلت برام تنگ شده بود منم دلم برات تنگ شده بود 😙😙😙

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
6 اردیبهشت 98 23:20
چه قدر نازه خوابهای خوش ببینی کوچلو
مامان رهام
پاسخ
قربون شما مرسی 😙😙😙😚
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
7 اردیبهشت 98 0:17
ای جونم آقا شده گل پسرمون تنهایی هم میتونه بمونه😍😘
مامان رهام
پاسخ
اره دیگه تا دوساعت تحمل میکنه 😙😙
❤️Maman juni❤️Maman juni
7 اردیبهشت 98 4:30
ای جاااانم چه دختره خوشملی😍
مامان رهام
پاسخ
 😃😃پسره