رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

نه ماهگی و جشن دندونی

پسر گلم چند وقتی بود که لثه هات سفید شده بودن من برای دندان درآوردن تو لحظه شماری میکردم همش میگفتن بچه تب می کنه و خیلی مشکلات داره ولی خدا رو شکر پنج شنبه ۷تیر اولین مروارید قشنگت رو دیدم که اومده بیرون رهامم بازم مثل همیشه اصلا اذیتمون نکردی من  هم تصمیم گرفتم برات جشن بگیرم و آش دندونی درست کنم در ضمن ۱۱تیر نه ماهه شدی گلم مبارک باشه عشقم  خب دیشب جمعه ۱۵تیر برات مهمونی گرفتم و کلی مامانی از خودم ابتکار به خرج دادم لباس مهمونی تو خودم برات درست کردم و تزیینات و غذاها همرو به عشق تو با کمک بابا شروین درست کردم  ​ این تاب هم کادو بابا حسن با یک کامیون که خیلی تابتو دوستداری و حسابی بازی میکنی قربونت برم  ...
16 تير 1397

اولین ایستادنت مبارک

چند روز بود تلاش میکردی که بلند شی و امروز از زیر تلویزیون گرفتی و بلند شدی پسرم تمام خونه رو با بالش و پتو پوشوندیم که یه موقع سرت جایی نخوره ولی حالا که بلند شدی باید یه فکر دیگه برا زیر تلویزیون بکنیم  ...
4 تير 1397

شهر بازی

رهام جونم حالا دیگه شما می تونی تاب بازی کنی و یک سری از اسباب بازی هایی که برات مناسبه و ما هم از آنجایی که خیلی دوست داریم شمارو پارک ببریم بیشتر اوقات میبریمت چند روز پیش با بابا حسن که به گردش رفته بودیم سوار ماشینی که میچرخید کردیمت وای که چه حالی کردی و میخندیدی و دست میزنی از تو بیشتر به ما مزه داد وقتی خنده هاتو میدیدیم عزیزم و دیشب هم با بابا شروین به پارک بردیمت و حسابی بازی کردی و کلی کیف کردی  وقتی توی پارک بچه ها رو میدیدی چقدر خوشحال میشدی  چو ...
4 تير 1397

راه جدیدو کار جدید

قربونت برم جدیدا دیگه یک جا نمی مونی و برا خودت تو کل خونه میچرخی جدیدا که راه آشپزخانه رو یاد گرفتی تا من میرم پشت سرم میای آخه قربونت برم هی من میزارمت بیرون هی شما میای تو کار جدیدی هم که یاد گرفتی دست زدنه بهت میگم دست دستی برامون دست میزنی و بهت میگم رهام دست بده دستتو دراز میکنی قربونت برم امروز ساعت ۸صبح بیدار شدی و منم بیدار کردی البته با روی خوش و خنده وجدیدا صداهایی از خودت در میاری انگار داری با من صحبت میکنی  ...
30 خرداد 1397

۸ ماهگی رهام

 روزها آمدند و رفتند تا اینکه تو ۸ماهه شدی روزهایی که پر بود از لحظه های ناب لحظه هایی که جاودانگی دارد در خاطر من میخواهم بیشتر از این لذت ببرم از حضور تو میدانم که روزی دلتنگ همین امروز میشوم دلتنگ ۸ماهگیت رهام جان ۱۱خرداد شما هشت ماهه شدی و حالا توجه بیشتری به اشیا داری ودلت میخواهد جهان هر چیزی را کشف کنی و حالا شما در حال تلاش هستی برای گوگله کردن و هر روز تلاش میکنی که روی زانو هایت بری جلو ولی میافتی و ناراحت میشی کار جدیدی هم که یاد گرفتی میگیم رهام دست بده و دستت رو میاری جلو قربونت برم و عکس ۸ماهگیت را به اتله بردمت هر وقت آماده شد برات میزارم 
17 خرداد 1397

اولین مسافرت

دیروز به همراه بابا حسن و مامان زهره و عمه مونا راهی سفر شدیم که عمه مونا رو به فرودگاه برسونیم چون می خواست بره اکراین شما واقعا پسر خوبی بودی واصلا تو ماشین اذیت نکردی و کلی بهمون خوش گذشت و شاممون هم تو فرودگاه خوردیم و برا شما یه دونه نون سفارش دادم و همینطور که تو عکس مشخصه کلا میزو با نون یکی کردی بعد به خونه مرضی جون کرج رفتیم که اونجا هم اولین بارت بود که رفتی مرضی و جون دایی بهرام از دیدن شما خیلی خوشحال شدن و کلی ذوق کردن و ما قراره که چند روزی اینجا بمونیم گل قشنگم  ...
12 خرداد 1397

برکت خونه

رهام جونم جدیدا یاد گرفتی هر چی که میخوای پشت سر هم میگی اگا اگا این کلمه رو هر روز تکرار میکنی و الان یاد گرفتی خودتو رو زمین به سمت جلو میکشی تا چند روز پیش که نمیتونستی بری به سمت جلو هر چی می خواستی و نمیرسیدی بهش سریع گریه میکردی ولی الان خودت تلاش میکنی ک بری برش داری پسر گلم وجودت توی خونه برکت برای ما همین که میبینیمت برا خودت این ور و اون ور میچرخی یا خودتو میکشی جلو با اسباب بازیات بازی میکنی و برا هر بار غذا خوردن کلی کثیف کاری در میاری خدا رو صد هزار بار شاکریم به خاطر وجودت دوستت داریم از صمیم قلب ...
6 خرداد 1397